۱۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۳
برگی ازخاطرات (۲)
به مادر قول داده بود بر می گردد
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه ام سرش می رفت قولش نمی رفت...
۹۳/۰۷/۱۴
به مادر قول داده بود بر می گردد
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه ام سرش می رفت قولش نمی رفت...
اومدم. قشنگ بود