پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک
عشق یعنی یه پلاک...
.
.
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و سلام به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند

یا زهرا(س)
یا زهرا(س)
یا زهرا(س)

توی این وبلاگ قصد دارم تا درباره شهدایی صحبت کنم که در عین بزرگی بسیار مظلوم هستن.
میخوام از شهدای طلبه و شهدای دانشجو بنویسم
به امید اینکه با کمک از این ستاره ها مثل خودشون علم و عمل رو با هم داشته باشیم.

بایگانی
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «گلوله ها» ثبت شده است

اسماعیل سال ۱۳۳۳ تو شهر بهبهان از توابع استان خوزستان تو یه خانواده مذهبی به دنیا اومد.

سال ۴۹ تو کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و قبول شد و همونجا دبیرستانو خوند...

تو همون دبیرستان بود که با محسن رضایی(فرمانده سابق سپاه) آشنا شد

اسماعیل که از همون اول فعالیت های انقلابی میکرد سال ۵۳ با محسن رضایی و چند تا از دوستاش به زندان افتادن و بعد از آزادی از زندان از هنرستان اخراج شد...

اما با پشتکاری که داشت همون سال تو رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و بعد از دو سال

تو کنکور شرکت کرد و این بار رفت علوم تربیتی دانشگاه تهران...

اسماعیل که سال ۵۷ تازه ازدواج کرده بود قبل از ۲۲ بهمن به تهران اومد و تو جریانات پیروزی انقلاب نقش به سزایی داشت...

اسماعیل علاقه وافری به ادامه تحصیل داشت، اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب و دفاع احساس 

می‌کرد دانشگاهو ترک کرد  و سال ۵۸ به «آغاجری» رفت و به اتفاق بعضی از دوستانش جهاد سازندگی 

رو راه اندازی کرد.

چند ماه از فعالیتش نگذشته بود که سال ۵۸ مسئول تشکیل سپاه پاسداران در منطقه« آغاجری» شد.

بعد از یک سال بخاطر شایستگی زیاد، برای تشکیل سپاه خوزستان به کمک سردار شمخانی رفت 

و عهده دار راه اندازی سپاه شهرستانها شد...

بعد از شروع جنگ اسماعیل به عنوان نماینده سپاه تو جلسات تیپ زرهی ۹۲ اهواز شرکت میکرد و زحمات فراوانی کشید...

از کارهای قابل توجه اسماعیل تشکیل گردان احرار  بود که از اسرای عراقی تشکیل شده بو د و آخرم خیلی از اون عراقیا شهید شدند...

اما سرانجام اسماعیل در ۲۸ دی ۱۳۶۵ تو عملیات کربلای ۵ شهید شد... 

یاد و خاطره شهید اسماعیل دقایقی  زنده باد...


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۲
حبیب الله گلی

اسمش مصطفی بود

سال ۱۳۳۷ تو یکی از محله های شهر اصفهان تو یه خانواده مذهبی به دنیا اومد 

پدرش کارگری و مادرش قالیبافی میکردن؛ با اینکه وضع زندگیشون خیلی خوب نبود ولی به خاطر

عشقی که به أئمه أطهار و مخصوصا مادر سادات داشتن؛ همیشه بساط روضه شون به پا بود

دبیرستانو بخاطر جوّ نامناسبش نرفت و بخاطر همین تصمیم گرفت به حوزه های علمیه بره.

سال اول رو تو اصفهان خوند ولی بعدش تصمیم به مهاجرت به سوی قم رو گرفت.

مصطفی هم با اخلاق بود و هم درس خون و هم با پشت کار بود.

بعد از انقلاب اسلامی؛ عضو سپاه پاسداران یاسوج شد و بعدشم به دستور امام خمینی(ره) راهی کردستان شد تا به وضع اونجا سر و سامونی بده

بعد از شروع جنگ تحمیلی به مناطق جنگی جنوب رفت و اونجا هم دلاورانه به حفظ اسلام پرداخت.

مصطفی که حالا ۲۵ ساله شده بود بالأخره به آرزوی همیشگیش رسید و تو تاریخ ۱۵ مرداد۱۳۶۲ تو عملیات والفجر ۲ از این دنیای فانی پر کشید...

عشق به مادر سادات آخرش کار خودشو کرد و مصطفی  رو جزء شهدای جاویدالأثر کرد

یاد و خاطره شهید مصطفی ردّانی پور  زنده باد...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۰
حبیب الله گلی