پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک
عشق یعنی یه پلاک...
.
.
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و سلام به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند

یا زهرا(س)
یا زهرا(س)
یا زهرا(س)

توی این وبلاگ قصد دارم تا درباره شهدایی صحبت کنم که در عین بزرگی بسیار مظلوم هستن.
میخوام از شهدای طلبه و شهدای دانشجو بنویسم
به امید اینکه با کمک از این ستاره ها مثل خودشون علم و عمل رو با هم داشته باشیم.

بایگانی
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «برگی از خاطرات» ثبت شده است


هم قد گلوله توپ بود.

گفتن : چه جوری اومدی اینجا؟

گفت : با التماس!

گفتن :  چه جوری گلوله رو بلند می‌کنی میاری؟

گفت : با التماس!

به شوخی گفتن : می‌دونی آدم چه جوری شهید میشه؟

لبخندی زد و گفت: با التماس!

وقتی تکه های بدنش رو که جمع می‌کردن فهمیدن چقدر التماس کرده.

یاد و خاطره شهید بزرگوار مرحمت بالا زاده گرامی باد...

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۰۹
حبیب الله گلی

به مادر  قول داده بود بر می گردد

چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :

بچه ام سرش می رفت قولش نمی رفت...


۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۳
حبیب الله گلی

پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده حاج احمد نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش.

 گفت: «برادر اجازه بدید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد می کشید.»

حاجی هم ناله ای کرد و گفت: 

« نه بی هوش ام نکن! دارو هاتو بذار برای اونایی که زخم های عمیق تری دارن»


یاد و خاطره جاوید الأثر حاج احمد متوسلیان زنده باد‌‌...

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۰
حبیب الله گلی