پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک
عشق یعنی یه پلاک...
.
.
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و سلام به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند

یا زهرا(س)
یا زهرا(س)
یا زهرا(س)

توی این وبلاگ قصد دارم تا درباره شهدایی صحبت کنم که در عین بزرگی بسیار مظلوم هستن.
میخوام از شهدای طلبه و شهدای دانشجو بنویسم
به امید اینکه با کمک از این ستاره ها مثل خودشون علم و عمل رو با هم داشته باشیم.

بایگانی
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

قسمتی از وصیت نامه شهید حجت الاسلام و المسلمین عبد الله میثمی

فرزندان تان را با حب اهل بیت بار بیاورید. آن ها را آشنا با ولایت فقیه کنید.

مگر نمی دانید که پیغمبر خدا ما را به دست اهل بیتش سپرد و امام زمان(عج) ما را به دست فقها سپردند؟

مبادا در راهی به جز راه مرجع تقلید قدمی بردارید که در این صورت در مقابل خدای تبارک و تعالی 

هیچ حجتی ندارید.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۵
حبیب الله گلی

عبدالله سال ۱۳۳۴ و همزمان با شب میلاد امام علی(ع) در شهر اصفهان به دنیا اومد.

عبدالله که از همون کودکی به مسائل دینی و مذهبی علاقه بسیاری داشت ؛ سرانجام سال ۵۳  به همراه برادرش رحمت‌الله (که  او هم بعدا شهید شد)و چند تا از دوستانش، به قم رفتن و در مدرسه‌ی شهید حقانی دروس حوزوی رو فرا گرفتن.

او که در کنار درس به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود، با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند تا طلبه دیگه دستگیر و راهی زندان شد.

عبدالله که سال ۵۷  بخاطر انقلاب اسلامی از زندان آزاد شده بود  برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت و بعد از مدتی با دوست دیرینه اش (شهید) مصطفی ردانی پور راهی کردستان و سپس سپاه یاسوج شد.

با شروع جنگ تحمیلی از طرف آیت الله شهید محلاتی، «نماینده‌ی محترم حضرت امام (ره) در سپاه» به مسئولیت نمایندگی امام (ره) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) که قرارگاه مرکزی و هدایت کننده‌ی رزمندگان بود؛ انتخاب شد.

 این عالم وارسته که با درک تکلیف و شناخت زمان، خدمت در جبهه‌ها را بر همه چیز  حتی سفر به خانه خدا ترجیح داده بود، به رزمندگان گوشزد می‌نمود «برادران پیوسته از خدای خود بخواهید که توفیق ادامه ی نبرد را از ما نگیرد ؛ خدا می داند روز قیامت وقتی روز های جبهه مان را ببینیم و روز های مرخصی را هم ببینیم گریه خواهیم کرد که ای کاش مرخصی نرفته بودیم »

سرانجام عبدالله در عملیات کربلای ۵ ؛ همانطور که خود گفته بود مورد اصابت گلوله آن هم از ناحیهسر قرار گرفت و بعد از سه روز در تاریخ ۱۲ بهمن ۶۵ و همزمان با شب شهادت حضرت زهرا(س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یاد وخاطره روحانی شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی زنده باد...

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۳:۱۲
حبیب الله گلی

به مادر  قول داده بود بر می گردد

چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :

بچه ام سرش می رفت قولش نمی رفت...


۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۳
حبیب الله گلی

قسمتی از وصیت نامه شهید مجید بقائی

این شهید بزرگوار در قسمتی از وصیت نامه خود خطاب به برادرش حمید بقائی میفرماید:

در همین راه که هستی به جمهوری اسلامی خدمت کن و پایه‌های جمهوری را محکم بگردان

که خدا یاری و هدایتت می‌کند

 و اصلا به این دنیای پست و بی ارزش دل مبند که فقط اسباب آزمایش است و امتحان.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۳ ، ۰۹:۱۷
حبیب الله گلی


مجید متولد بهمن ماه ۱۳۳۷ تو  شهر بهبهان بود.

مجید که از هوش بالایی برخوردار بود تونست کلاس های پنجم و ششم رو تو یک سال تموم کنه

و دبیرستان رو رفت رشته ریاضی.

سالهای ۵۳ و ۵۴ فعالیت های خودش رو تو دانشگاه شروع کرد

سال ۵۶ که مبارزات  مردم به اوج خودش رسیده بود ؛ مجید یکی از  عناصر هدایت کننده تظاهرات ها

علیه رژیم منحوس پهلوی بود.

بعد از پیروزی انقلاب به دادگاه انقلاب اهواز رفت  و پیگیر خنثی سازی  جریان انحرافی 

و آمریکایی خلق عرب شد؛ که در این زمینه موفقیت های بسیاری رو به دست اورد.

قبل از شروع جنگ  به توصیه برادر محسن رضائی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در واحد روابط عمومی سپاه امیدیه به فعالیت مشغول شد.

با شروع جنگ به عنوان نماینده استان وارد اتاق جنگ و بعد از مدتی فرمانده سپاه پاسداران شوش شد.

مجید  که فرمانده لشکر فجر شده بود

به خاطر دلاوری هاش تو عملیات های مهمی مثل فتح المبین و بیت المقدس معاون فرمانده بود.

اما سرانجام این دانشجوی خستگی ناپذیر  در تاریخ ۹ بهمن ۱۳۶۱ بر اثر گلوله های توپخانه دشمن

دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.

یاد و خاطره سردار شهید  مجید بقائی زنده باد... 

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۳ ، ۰۲:۰۴
حبیب الله گلی

پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده حاج احمد نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش.

 گفت: «برادر اجازه بدید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد می کشید.»

حاجی هم ناله ای کرد و گفت: 

« نه بی هوش ام نکن! دارو هاتو بذار برای اونایی که زخم های عمیق تری دارن»


یاد و خاطره جاوید الأثر حاج احمد متوسلیان زنده باد‌‌...

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۰
حبیب الله گلی