پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک

عشق یعنی یه پلاک...

پلاک
عشق یعنی یه پلاک...
.
.
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و سلام به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند

یا زهرا(س)
یا زهرا(س)
یا زهرا(س)

توی این وبلاگ قصد دارم تا درباره شهدایی صحبت کنم که در عین بزرگی بسیار مظلوم هستن.
میخوام از شهدای طلبه و شهدای دانشجو بنویسم
به امید اینکه با کمک از این ستاره ها مثل خودشون علم و عمل رو با هم داشته باشیم.

بایگانی
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شیخ شریف سوم تیر ۱۳۱۳ تو محله قصبه از توابع آبادان به دنیا اومد

سال ۱۳۳۷ وارد حوزه علمیه بروجرد شد و پس از چند سال به قم اومد و در محضر اساتیدی همچون

 آیت الله العظمی گلپایگانی  و امام خمینی(رحمهم الله) کسب فیض و به درجه اجتهاد رسید.

محمد حسن مبارزات سیاسی خودش رو از زمان فعالیت فدائیان اسلام آغاز و همکاری های اندکی 

با آن گروه و به ویژه شهیـد سید مجتبی نواب صفوی  داشت .

با شروع نهضت امام خمینی (ره) در سال ۱۳۴۲ مبارزات سیاسی شیخ شریف شدت بیشتری پیدا کرد.

او با وجود خفقان حاکم در زمان پهلوی ، در مساجد به سخنرانی و افشاگری می پرداخت و آشکارا

به دفاع از امام خمینی برخواسته و اطلاعیه های ایشان را بین مردم توزیع میکرد.

او در سال ۱۳۵۵ خانواده اش را  از اردکان شیراز به بروجرد انتقال داد و با استفاده از 

نام مستعار « شریف طبع »فعالیت های سیاسی اش را ادامه داد.

محمد حسن بارها و بارها توسط ساواک دستگیر شده بود که در آخرین بار پس از اسارت او را به زندان اهواز بردند.

شیخ شریف در ۲ دی سال ۱۳۵۷ از زندان اهواز آزاد شد و به بروجرد برگشت و به هدایت و سازماندهی راهپیمایی ها و مبارزات مردمی پرداخت...

با شروع جنگ اواسط مهر  ۵۹ به همراه تشکلی از جوانان بروجرد به خرمشهر رفت .

او با تشکیل گروه های چریکی «الله اکبر » و گروهان های مقاومت ، خرمشهر را برای چندمین بار از خطر سقوط حتمی نجات داد...

او که علاوه بر فرماندهی برخی محورهای خرمشهر مسئول تأمین مهمات بود ؛ روز ۲۴ مهر ۱۳۵۹

هنگام رساندن مهمات به یکی از نقاط شهر در خیابان چهل متری خرمشهر به مقرعراقی ها وارد شد .

نیروهای بعثی با مشاهده وانتِ حامل شریف قنوتی ، برای از بین بردن اوبه سرعت دست بکار شدن.

سرانجام شیخ شریف به دست نیروهای بعثی و با خریدن چندین و چند گلوله بر جان خود

به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یاد و خاطره اولین شهید روحانی جنگ؛ شهیدشیخ محمد حسن شریف قنوتی  زنده باد...

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۳ ، ۱۲:۱۳
حبیب الله گلی

قسمتی از وصیت نامه شهید اسماعیل دقایقی

برادران  گرامی و خواهران محترمه

برای شما نیز آرزوی صبر و استقامت در پیگیری اهداف اسلامی دارم. 

إن  شاء الله بتوانید با کار و فعالیت، خود را بیش از پیش وقف راه خدا واسلام کنید.

جهانی که امروز پر از فسق و فجور و خیانت ابرقدرتهاست، تلاش و ایثار می‏خواهد. 

در راه حسین (ع)  رفتن، حسینی شدن می‏خواهد.

إن شاء الله در راه امام امت خمینی کبیر که همان راه خدا و قرآن و اهل بیت (ع) است، موفّق باشید


۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۱۳:۵۴
حبیب الله گلی

اسماعیل سال ۱۳۳۳ تو شهر بهبهان از توابع استان خوزستان تو یه خانواده مذهبی به دنیا اومد.

سال ۴۹ تو کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و قبول شد و همونجا دبیرستانو خوند...

تو همون دبیرستان بود که با محسن رضایی(فرمانده سابق سپاه) آشنا شد

اسماعیل که از همون اول فعالیت های انقلابی میکرد سال ۵۳ با محسن رضایی و چند تا از دوستاش به زندان افتادن و بعد از آزادی از زندان از هنرستان اخراج شد...

اما با پشتکاری که داشت همون سال تو رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و بعد از دو سال

تو کنکور شرکت کرد و این بار رفت علوم تربیتی دانشگاه تهران...

اسماعیل که سال ۵۷ تازه ازدواج کرده بود قبل از ۲۲ بهمن به تهران اومد و تو جریانات پیروزی انقلاب نقش به سزایی داشت...

اسماعیل علاقه وافری به ادامه تحصیل داشت، اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب و دفاع احساس 

می‌کرد دانشگاهو ترک کرد  و سال ۵۸ به «آغاجری» رفت و به اتفاق بعضی از دوستانش جهاد سازندگی 

رو راه اندازی کرد.

چند ماه از فعالیتش نگذشته بود که سال ۵۸ مسئول تشکیل سپاه پاسداران در منطقه« آغاجری» شد.

بعد از یک سال بخاطر شایستگی زیاد، برای تشکیل سپاه خوزستان به کمک سردار شمخانی رفت 

و عهده دار راه اندازی سپاه شهرستانها شد...

بعد از شروع جنگ اسماعیل به عنوان نماینده سپاه تو جلسات تیپ زرهی ۹۲ اهواز شرکت میکرد و زحمات فراوانی کشید...

از کارهای قابل توجه اسماعیل تشکیل گردان احرار  بود که از اسرای عراقی تشکیل شده بو د و آخرم خیلی از اون عراقیا شهید شدند...

اما سرانجام اسماعیل در ۲۸ دی ۱۳۶۵ تو عملیات کربلای ۵ شهید شد... 

یاد و خاطره شهید اسماعیل دقایقی  زنده باد...


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۲
حبیب الله گلی


قسمتی از وصیت نامه شهید مصطفی ردانی پور

ای خواهران من

در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید. زهرا(س) گونه زندگی نمایید 

و شوهرانتان را به راه خدا وا دارید...


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۳
حبیب الله گلی

اسمش مصطفی بود

سال ۱۳۳۷ تو یکی از محله های شهر اصفهان تو یه خانواده مذهبی به دنیا اومد 

پدرش کارگری و مادرش قالیبافی میکردن؛ با اینکه وضع زندگیشون خیلی خوب نبود ولی به خاطر

عشقی که به أئمه أطهار و مخصوصا مادر سادات داشتن؛ همیشه بساط روضه شون به پا بود

دبیرستانو بخاطر جوّ نامناسبش نرفت و بخاطر همین تصمیم گرفت به حوزه های علمیه بره.

سال اول رو تو اصفهان خوند ولی بعدش تصمیم به مهاجرت به سوی قم رو گرفت.

مصطفی هم با اخلاق بود و هم درس خون و هم با پشت کار بود.

بعد از انقلاب اسلامی؛ عضو سپاه پاسداران یاسوج شد و بعدشم به دستور امام خمینی(ره) راهی کردستان شد تا به وضع اونجا سر و سامونی بده

بعد از شروع جنگ تحمیلی به مناطق جنگی جنوب رفت و اونجا هم دلاورانه به حفظ اسلام پرداخت.

مصطفی که حالا ۲۵ ساله شده بود بالأخره به آرزوی همیشگیش رسید و تو تاریخ ۱۵ مرداد۱۳۶۲ تو عملیات والفجر ۲ از این دنیای فانی پر کشید...

عشق به مادر سادات آخرش کار خودشو کرد و مصطفی  رو جزء شهدای جاویدالأثر کرد

یاد و خاطره شهید مصطفی ردّانی پور  زنده باد...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۰
حبیب الله گلی

« وَ لا تحسَبَنَّ الذین قُتِلوا فی سبیل الله أمواتا بَل أحیاءٌ عند ربِّهم یُرزقون»

سلام به روح خدا...

سلام به نائب بر حقش...

سلام به لاله های پَر پَر...

و سلام به همه شما دوستان عزیز

در اینکه همه ما مدیون و البته شرمنده  شهدا هستیم هیچ شکی نیست...

ولی خوب بالأخره باید یه کاری کنیم تا یه خورده؛ فقط و فقط یه خورده از فداکاری های اونا رو جبران کنیم

هر چند بازم هر کار کنیم بعید میدونم که.......

ولی به هر حال هدف از ساخت وبلاگ معرفی عزیزایی که بیش از حد بین ما مظلومن...

.

.

بازم مثل همیشه باید بگیم

شهدا شرمنده ایم

۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۰۴
حبیب الله گلی